سروش نوشت ...عمل!
عملت چهارشنبه ٢٥ مرداد بود... شب قبل از عمل هر دو من و بابایی استرس داشتیم و سعی می کردیم خیلی با هم نباشیم ((گزارش آن لاین : الان که دارم تایپ می کنم - مامان دلم همبرگر بیرونی می خواد ..خیلی! دلم می لرزه و میگم فدات شم برات بده اما قول می دم وقتی خوب شدی برات بخرم - اون وقتها که می گفتی غذای بیرون بده نه ..مامان این بار قول می دم ببرمت بازی کنی و یه همبرگر تپل هم برات می خرم.. آخه دوست داره همبرگرهاش تپل باشن!! - - می خندی و دنیا توی این لحظه ماله منه...!!)) انگار می خواستیم هر کی واسه خودش باشه و این رو هر دو بی کلام فهمیده بودیم کارهام که تموم شد ساعت حدود ٣ بود که نمی دونم چه جوری بی ...
نویسنده :
مریم و سعید
22:04